دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیستم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Repose

  [rɪˈpəʊz]

Noun

a state of rest, sleep or feeling calm

آسایش، استراحت، آسودگی، آرامش، غنودگی، خواب، خفتگی

Synonyms

peace, rest, quiet, ease, relaxation, respite, tranquillity, stillness, inactivity, quietness, quietude, restfulness, composure, dignity, peace of mind, poise, serenity, aplomb, calmness, equanimity, self-possession

Examples

Prayer for the repose of his soul

دعا برای آرامش روح او

What he needed was a good night's repose.

او به یک شب خواب راحت نیاز داشت.

The first rays of morning sun disturbed their repose.

اولین پرتوهای آفتاب صبحگاهی آرامش آنها را مختل کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>